چرا این طور شد [RB:Code_Popup]
به شکلک های ریزه میزه خوش آمدید.وارد یا عضو شوید کاربرگرامی شما اکنون در مسیر زیر قرار دارید : چرا این طور شد

چرا این طور شد

تاریخ ارسال پست:
پنج شنبه 22 تير 1391
نویسنده:
roya
نظرات :
تعداد بازدید:
647

هستی  ازآرمان میپرسه تو چقدر من دوست  داری؟ آرمان  بامکث زیاد میگه خیلی دوستت دارم بیشتر ازاون چیزی که فکر بکنی روز ها میگذره شب ها میگذره  آرمان یه فکر تو نظرش میرسه  میگه میخواد فکرش رو عملی کنه عشقش رو امتحان کنه  تا یه روز به هستی  میگه  من یه بیماری دارم که فکر نکنم تا چند روز دیگه دوام بیارم خلاصه اگه مردم چه کار میکنی ؟ اشک تو چشاش هستی جمع میشه و میگه :این چه حرفیه که میزنی دوست ندارم بشنوم  تو اگه بمیری منم میمیرم فکر میکنی خیلی سادهست؟ بدون تو من بتونم بمونم  ؟ و حالاهستی از آرمان میپرسه اگه من مردم چی؟آرمان  میگه امتحانش مجانیه !اگه تو مردی بهت میگم چکار میکنم خلاصه اتفاق می اوفته آرمان یه نقشه میکشه که یه قتل الکی رخ بده تا ببینه دختره چه کار میکنه خلاصه تشییع جنازه واسه آرمان  میگیرن تدفین میکنن آرمان  یه جا قایم میشه میبینه هستی  فقط یه شاخه گل قرمز میاره میندازه و میره تا اینکه میبینه واقعا اهمیتی واسش نداره هستی با یک پسر دیگه ای اومده بود آرمان  خیلی غمگین شده بود .تا اینکه بعد از چند روز هستی  تصادف میکنه و میمیره هستی  رو دفن میکنن آرمان  با یه شاخه گل یاس سفید یا نه با یه دسته گل یاس سفید میره سر مزارش بهش میگه ببین اون لحظه بود که ازم سوال میکردی اگه من بمیرم چه کار میکنی؟ این کارو میکنم تموم یاسهای سفیدو با خون خودم قرمز میکنم منم کنارت میمیرم 

امیدوارم خوشتون اومده باشه هیچ داستان به هیچ عنوان توهین به هیچ فردی نیست


مطالب مرتبط

نظرات


برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: